قبلتر به واسطه یادداشتی که نقلی بر روزگار اورژانس بود، از عجایب بیمارستان گفتهام. اینطور که بهنظر میرسد، بیمارستان آنچیزی نیست که بهنظر میرسد! بسیاری از اسباب و علل کنار هم قرار میگیرند تا یک نظم پیچیده شکل بگیرد. نظمی که پایهای برای رسیدگی به امور بیماران از لحظه ورود قلمداد میشود. بسان چرخدندههایی در موتور یک خودرو که با حرکات ظریفشان، نیرویی را به نیروی دیگر تبدیل میکنند تا مطلوب موردنظر پدیدار شود…
از آنجا که بخشی از یادداشت پیشرو، از طیف برداشتهای شخصی است – و اینگونه برداشتها میتوانند درست یا نادرست باشند – اگر آن را چندان مفید فایده نیافتی، لطفا از آنها بگذر.
احتمالا تا به حال به نظم یک هزارتو دقت کردهای. نقشی که بیشتر آن را از مجلههای کاغذی و به عنوان سرگرمی میشناسیم. گاها میتوانستیم از چند نقطه وارد شویم اما معمولا یک مسیر به مطلوب نهایی – که فرار از آن نظم پریشان بود – منتهی میشد. پیدا کردن یک مسیر در یک ساختار منظم – که نظمش خود دلیلی بر آشفتگی بود – نیازمند ذهنی منظم بود که بتواند مسیر درست را تشخیص دهد. گاهی انقدر صداهای ذهنی بالا میگرفت که توانی برای پیدا کردن مسیر باقی نمیگذاشت. آن زمان بود که استراحت ذهنی به کمک فرد میآمد تا بتواند با دمی استراحت کردن، بیشتر فکر کند، آلایش را به کنار براند و مسیر درست را تشخیص دهد…
همه اینها که برشمردم، مقدمهای از یک معرفینامه کوتاه است. معرفینامهای که امیدوار است بتواند شرایطی برای استراحت ذهن فراهم سازد یا حاشیهای که امیدوار است بتواند بر کارایی متن اضافه کند. اگر با مسیر یادداشتهای گذشته همراه بوده باشی، میدانی که در بعضی از یادداشتها ردپایی از موسیقی وجود دارد. در نوشتهای نیز بهطور مجزا به این موضوع پرداختهام (+). چون مدت زیادی از آن یادداشت و معرفینامه قبلی گذشته است، در این نوشته قصد دارم از یکی از هنرمندان موسیقی معاصر برایت بنویسم. هنرمندی که بدون شک آثارش را شنیدهای، حتی اگر او را نشناسی. بهنظر میرسد کمی همراه شدن با داستان زندگیاش خالی از لطف نباشد. لااقل برای تفکر و تلاش برای تعمق درباره خودمان. تلاشی برای متفاوت دیدن (+). جنس کارهایش عموما فاقد صدای انسانی است و هرآنچه میشنویم، ساختهی ساختهی انسان است. حتما متوجه هستی که در استفاده مکرر از کلمه “ساخته” تعمد داشتهام. از آنجا که جنس اینطور مصنوعات ترکیبی از صدا و سکوت است، در ابتدا ممکن است گوش سپردن به آنها دشوار باشد. اما اگر بدانیم آن خروجی واحد، حاصل چه نظم پیچیدهای است، احتمالا شنیدنش دلنشین شود. حال میتوانی ببینی که علت استفاده از کلمات نظم، پریشانی و هزارتو چیست. در ادامه این یادداشت سعی میکنم موضوع را کمی – در حد خواندهها و شنیدههای ناقص خود – تشریح کنم.
یادداشت پیشرو شرحی مختصر بر زندگینامه یانی (Yanni) است. منابع بهکار رفته هم شامل کمی جستجو در فضای وب و مقداری گذار بر کتاب زندگینامه او با نام یانی در کلام (Yanni in Words) است که در سال ۲۰۰۳ به قلم دیوید رنسین (David Rensin) به چاپ رسیده و نسخ فارسی آن نیز هماکنون در قالب کتب چاپی و غیر چاپی در دسترس است.
فرزند کالاماتا
نام او یانیس کریسومالیس (Yiannis Chryssomallis) است. فرزند میانی خانواده که در تاریخ ۱۴ نوامبر ۱۹۵۴ در شهری به نام کالاماتا (Kalamata) واقع در یونان، دیده به جهان گشود. شهری که به داشتن زیتونهای تیره معروف است. او را با نام هنری یانی (Yanni) میشناسیم (+).
گویا در یونان رسم بر این بوده است که اولین فرزند خانواده، نام پدربزرگ پدری را بگیرد اما بعد از کشته شدن عمویش یورگو – در جنگهای داخلی یونان حین نجات همرزمش – این نام به برادر بزرگتر یانی میرسد تا ما امروز وی را با این نام بشناسیم. او از تاثیر شگرف پدربزرگش بر خانواده – و خصوصا پدرش – شرح میدهد، از اینکه وی چشمان آبی و موهای بلوند داشته و نام خانوادگی آنها نیز به معنی موطلایی است.
زندگی او پر از فراز و فرودهایی است که بهنظر میتواند برای من و تو، محرکهایی برای فکر کردن باشد. هدف در این نوشته، ریز شدن در جزئیات کتاب و توضیح آنها نیست. لذت سیر کتاب هم اینگونه از دست میرود. قصد در اینجا بر این است که بهانهای برای بازگشت، فکر و مطالعه ایجاد شود.
قسمتی از اجرای معروف او در آکروپولیس (Acropolis) در انتهای این نوشته قرار گرفته. احتمالا گذاری بر صفحات کتاب مذکور – خصوصا صفحات ۳۰۸ و ۳۰۹ نسخه فارسی – بر انتخاب این قطعه در این نقطه، بیتاثیر نبوده. همان اجرایی که با فروش فوقالعادهاش، به دومین کنسرت موسیقی ویدئویی پرفروش تاریخ جهان بدل شد (+). هدف هم از قرار دادن این قطعه، توجه به همان نظم شگفتانگیز موسیقی است. ممکن است خروجی موسیقی بیکلام در نگاه اول خستهکننده باشد اما اگر به نحوه پیدایش هر صدا توجه کنیم، نتیجه دگرگون خواهد شد…
…بزرگترین ریسک حرفهای و شخصی من این بود که با یک گروه موسیقی و یک ارکستر سمفونی کامل به یونان بازگردم و سه شب کنسرت را در محل آکروپولیس باستانی در آتن، ضبط و فیلمبرداری کنم…
…او (پدر یانی) هر ماه تنها ۲۰۰ دلار به دست میآورد…آنها میدانستند که اگر پیانو داشته باشیم تا موقعی که جوان هستیم میتوانیم از آن سر دربیاوریم…راه دیگر این بود که سالها بگذرد و برای خریدن ساز صبر کنند…
…تنها چیزی که نیاز دارید عشق است. اگر عاشق چیزی باشید، هوش آن را هم به دست میآورید. فقط عاشق کاری شوید و بعد پدر خود را درآورید تا در آن به اوج برسید. عشق مانند سوخت خودرو است…
…موسیقی مانند یک کتاب صوتی است…
…گاه دانشآموزانی که هنجارهای استاندارد کلاس را برای فهمیدن ندارند و کندتر هستند، اگر نه از طرف معلم یا دوستان، بلکه گاهی از سوی خودشان، گیج و ضعیف تلقی میشوند. آنها دچار هراس میشوند و فکر میکنند به اندازه کافی خوب نیستند. بیخیال همهچیز میشوند و کارشان تمام میشود…نیازی نیست وضعیت چنین بماند…
…بیل حتی از روش ارزیابی که بر اساس آن یک دانشآموز یا قبول یا رد میشود، خوشش نمیآمد. به عقیدهی او نمرهها نمیتوانند نشانگر هوش و توانایی افراد باشند. آرزو کردم که ایکاش معلمهای من مثل او میبودند…
پ.ن؛ آشنایی یانی با بیل مک دانلد (Bill McDonald) – سرپرست دانشکده علوم انسانی دانشگاه مینهسوتا در آن زمان – به دوران دبیرستان وی برمیگردد. زمانی که مک دانلد به اتفاق هیئت اساتید و دانشجویان – برای شرکت در کاوشهای باستانی و فرهنگی در تابستان – به یونان سفر میکرد.
…ای کاش میتوانستم برای کاهش اضطرابم بخوابم اما دچار تب کابین شدیدی شده بودم…
پ.ن؛ تب کابین (Cabin Fever) به معنای تحریک پذیری شدید و بیقراری ناشی از زندگی طولانی مدت در انزوا یا یک محیط بسته است (+).
…موسیقی در وقت مناسبش میتواند یک تسهیلکننده و کاتالیزوری برای بدن و حتی روح شما باشد و آنها را در فرکانس مشخصی تحت تاثیر قرار داده و شما را به بعد دیگری ببرد…
امید میرود که این نقل کوتاه از فضای کتاب – خصوصا بخشی از آن که به تحصیلمان مربوط میشود – بتواند اندکی آن استراحت ذهن مذکور را برای ادامه دادن ایجاد کند.
به امید…..