وبلاگ شخصی

ندای صداها

یادداشت پیشرو نوعی زنگ تفریح است. یک وقفه کوتاه. یک مکث اندک…

هفته عجیبی رو به انتهاست. حجم انبوهی از نانوشته‌ها باقی مانده؛ نانوشته‌هایی که احتمالاً نانوشته باقی بمانند. حجم انبوهی از یادداشت‌ها باقی مانده؛ یادداشت‌هایی نامرتب که در انتظار سازماندهی هستند. حجم انبوهی از خانه‌های تیک نخورده باقی مانده؛ خانه‌های تیک نخورده لیست کارهای در صف انتظار؛ مقداری از خرده‌داده‌ها، مقداری از خرده‌نوشته‌ها و… پس باید بهتر ببینم. باید سعی کنم چنین شود…

در تلاش برای مرتب‌کردن ذهن، به سمت قرارگاه‌ها می‌روم. قرارگاه را از ترکیب دو کلمه قرار و گاه وام گرفته‌ام. قرارش همان آرامش و سکون است و گاهش، همان دم و زمان. در این بین به یاد یکی از یادداشت‌های قدیمی می‌افتم. یادداشتی که با همگام شدن با یکی از آثار Vangelis نوشته شد. یادداشتی پر از خاطره (+)…

به یاد دارم در یکی از کلاس‌های مقطع فیزیوپاتولوژی، استاد از یک شبیه‌سازی صحبت کرد. از اینکه می‌توان با مشاهده چهره، حالات و رفتار بیمار، گمانه‌زنی‌هایی در خصوص شکایت وی و علت مراجعه‌اش انجام داد؛ مثل اینکه در بخش اورژانس جراحی، بیماری را ببینیم که از درد خودش را روی تخت جمع کرده و یا مثل اینکه در همان اثنا بیماری را ببینیم که کمی تب دارد، تاکی کارد است و درد شدیدی دارد که در اپی‌گاستر حسش می‌کند. مثلاً در مورد اول، ذهنمان می‌تواند به سمت پریتونیت (Peritonitis) برود و در مورد دوم به سمت پانکراتیت حاد (Acute Pancreatitis). استاد از هماهنگی تابلوهای بالینی و خوانده‌هایمان می‌گفت. از اینکه لزومی ندارد حدس‌هایی که مطرح می‌کنیم، به طور قطعی صحیح باشد. اصلاً نمی‌تواند اینطور باشد، فقط این‌کار احتمالاً کمک می‌کند بتوانیم بهتر فکر کنیم. مثل چیدن قطعات پازل کنار هم که در نگاه اول ممکن است درست چیده باشیم اما در برآورد انتهایی ممکن است مجبور شویم قطعاتی از پازل را برای یافتن معنا جابه‌جا کنیم. هدف در هر حالت، تلاش برای رسیدن به تصویر نهایی است.

چرا این خاطره را نقل می‌کنم؟ چون سعی کردم از این به اصطلاح بازی آفرینی (Gamification) استاد، در زمینه‌های دیگر استفاده کنم. ارتباط آن یادداشت موسیقیایی قدیمی و خاطره مذکور، همینجاست. احتمالاً تو هم متوجه دقت نواختن موسیقی شده‌ای. موضوعی که در اجراهای ارکستر سمفونیک به خوبی خود را نشان می‌دهد. همه‌چیز با دقت بالایی به پیش می‌رود. یک بی‌نظمی می‌تواند تمام آن نظم شگفت‌انگیز را از ظاهر بیندازد اما چنین نمی‌شود. انقدر تمرین صورت گرفته که آن اجرا به مثل یکی از عادات معمول افراد، روی صحنه ظاهر می‌شود. همه‌چیز به طرز بی‌نظیری منظم است. نظمی که می‌تواند به مثابه یک قرارگاه ذهنی عمل کند (+).

با این مقدمه‌چینی، هنوز ارتباط آن یادداشت و آن خاطره مشخص نیست. ممکن است با خود بگویی از چه صحبت می‌کند؟ چرا کلماتش انقدر پراکنده هستند؟ به تو خواهم گفت جنس این تجربه، پراکنده است. به همین دلیل لطفاً عذر مرا در این پراکنده‌چینی مطلب بپذیر. باید سعی کنم قطعات پازلم را برایت مرتب کنم.

به خاطر داری که در ابتدای این یادداشت گفتم باید بهتر ببینم. بهتر دیدنی که همان نظم ذهنی است. از طرفی از نظم بی‌نظیر موسیقی و آن خاطره استاد گفتم. چه چیزی در حال وقوع است؟ منظورم چه بود؟ وقتی در تلاش برای برگرداندن آن نظم ذهنی بودم، گاهاً مجموعه‌ای از آثار بی‌کلام موسیقی را در طول هفته پِلِی می‌کردم. این موضوع ناخودآگاه با آن خاطره عجین شد و مثلاً وقتی بر بالین بیمار حاضر می‌شدم و یا مسافت بین طبقه ششم بیمارستان تا آمفی‌تئاتر را از راهِ پله‌های اضطراری می‌دویدم تا خود را به مورنینگ صبحگاهی برسانم، قطعه‌ای از آن آثار در گوشه ذهنم شروع به پخش شدن می‌کرد. موضوعی که احتمالاً همه ما – خصوصاً در زمان‌هایی که قبل از امتحان به سر می‌بردیم – آن را تجربه کرده‌ایم :”)) خصوصاً با موسیقی‌های با کلام. در مورد این موضوع، من هم در رویدادهای اخیر بی‌نصیب نبودم و وقتی آن دوست عزیز، قطعه‌ای را با مضامین تک درخت و طوفان پخش می‌کرد، این موضوع را تجربه می‌کردم. اگر این یادداشت را بخواند، خودش می‌داند از چه صحبت می‌کنم :)) بگذریم.

در هم آمیختن نوای اصوات و محیط‌های مختلف بالینی و غیر بالینی، تجربه جالبی بود. تجربه‌ای که به طور خیلی اتفاقی، منجر به ثبت این یادداشت شد. پس ماژیک وایت‌بردی برمی‌دارم تا تعدادی از آنها را برایت نقل کنم. مثال‌هایی که کمک می‌کند تصویر بهتری از آن احوال ایجاد شود. یعنی امید بر این است :))

■ مثلاً قطعه Up is Down از Hans Zimmer زمانی در ذهنم شروع به پخش شدن می‌کرد که مسیر پیچ‌درپیچ راه‌پله را می‌رفتم تا زودتر به درمانگاه برسم.

■ مثلاً قطعه La Valse d’Amélie از Yann Tiersen را زمانی می‌شنیدم که با آن دوست عزیز در خصوص رویدادهای اخیر صحبت می‌کردیم.

■ مثلاً سمفونی شماره ۵ از Beethoven را زمانی می‌شنیدم که در تلاش برای منطبق‌سازی تابلوی بالینی بیماری با خوانده‌هایم بودم.

می‌توانم همینطور برایت مثال بزنم. از مورنینگ صبحگاهی شنبه و نظم ذهنی آن اساتید عزیز بگیر تا راند چهارشنبه بر بالین نوجوان حدوداً ۱۲ ساله‌ای که با شکایت سوختگی دست راستش به آن مرکز ارجاع داده شده بود. مثل این بود که فیلمی در حال پخش را ببینی و بر رویش صدا بگذاری. آن ظاهر آشفته وقتی با نظم موسیقی همراه می‌شد، جلوه دیگری پیدا می‌کرد. جزئیات نمود می‌یافت. خیلی زیاد. من چیزی از موسیقی نمی‌دانم اما این را می‌فهمیدم که همگام شدن آن نظم و آن احوال، وصف‌ناشدنی بود. این نظم وقتی در محیط اورژانس باشی، بیشتر به چشم می‌آید. هرکس به وظایف خود مشغول است تا خللی در این نظم ایجاد نشود، تا کارها به شکلی مطلوب پیگیری شوند، تا تصویر نهایی واضح شود. واحد اورژانس که گویی یک ارکستر سمفونیک بی‌مانند است، بیش از محیط‌های دیگر بیمارستان چنین احوالاتی را برایم رقم می‌زد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *