سفر در ترم ششم به پایان خود نزدیک میشود (+). جز مدت کوتاهی، چیزی به پایان نمانده است. این سیر زمانی رفتهرفته رو به پایان است. یادداشت پیشرو از انتهای مسیر مقدماتی اطفال میگوید. به تاریخها دقت کردهای؟ حدود یکسال از آن روزها گذشته است…..
از ابد؛ کورس ششم – دورهای پنج روزه منباب مقدمات بیماریهای کودکان
دوشنبه ۳۰ مردادماه ۱۴۰۲
به سبب ترافیک کاری، یادداشت روز آخر کورس ششم دو روز بعد از آن به رشته تحریر درآمده است…..
شنبه ۲۸ مردادماه ۱۴۰۲، طبق اطلاع قبلی مصادف بود با آخرین کلاس رسمی از ترم ششم یا به عبارت بهتر مطب اول. حدود ساعت ۷:۵۰ صبح، گروه ورودی – یکی پس از دیگری – خود را به محل برگزاری آخرین کلاس میرسانند. به ساختمان آموزشی شماره یک که وارد میشوی، جز چند نفر – که بیاطلاع از باز بودن درب آمفیتئاتر در سالن اصلی به انتظار نشستهاند – کس دیگری را نمیبینی. آن چند نفر هم ظاهرا خواب کافی نداشتهاند که البته طبیعیست :).
همزمان با روشن شدن چراغهای آمفیتئاتر وارد سالن میشوی. هنوز هم خبری از جمعیت نیست. سکوت دلنشینی حکمفرماست. یکی از صندلیهای ردیف جلو را برگزیده و سکنی میگزینی. به تدریج سالن، جمعیت کلاس را به خود شاهد است. حوالی ساعت ۸:۱۰ صبح است و هنوز خبری از تدریس نیست. بعد از مدتی در کانال کلاسی، اطلاعیه شروع با تاخیر ۳۰ دقیقهای کلاس پدیدار میشود. امروز علاوه بر روز آخر ترم ششم از منظر تئوری، روز امتحان فارماکولوژی گوارش، روماتولوژی و خون نیز محسوب میشود. پس این حدودا ۲۰ دقیقه را غنیمت شمرده، یکی از صندلیهای ردیف آخر سالن را انتخاب کرده و به مرور یادداشتهای فارماگونهات میپردازی. ساعت از ۸:۳۰ عبور کرده و هنوز خبری از حضور استاد نیست. تو مسرور از اینکه زمان بیشتری برای مرور یافتهای، ادامه میدهی. ساعت ۸:۴۴ دقیقه است و بالاخره استاد به کلاس وارد میشود. پس لازم است این مرور فارماگونه کمی متوقف شود. به همان صندلی که در آغاز انتخاب کرده بودی برمیگردی. تدریس آغاز میشود. خیلی به سرعت هم پیش میرود چرا که باید مطلب ۲ ساعته در کمتر از ۱:۱۵ به اتمام برسد. سرفصلها یکی پس از دیگری پشت سر نهاده شده و آنطور که مشخص است، جز تعداد اندکی کسی متوجه محتوای ارائه شده استاد نیست. همه در مرور به سر میبرند. بعد از تدریس ساعت اولیه، مجددا فرصتی برای مرور پیدا میشود. درنگ نمیکنی. به گوشهای خزیده و مرور یادداشتهایت را پی میگیری. ساعت از ۱۰:۳۰ گذشته و هنوز هم خبری از کلاس دوم نیست! حوالی ساعت ۱۱ بالاخره کلاس دوم آغاز میشود. سرفصلهای این کلاس حتی سریع تر از قبل، به پیش میرود. طبیعتا جمعیت هم بیتوجهتر شدهاند. البته اینکه تهویه سالن هم به خوبی در حال انجام وظیفه است، در تمرکز حداقلی کلاس بیاثر نیست!
حوالی ساعت ۱۲:۱۵ با اعلام چند باره به استاد که امروز گروه ورودی باید سر جلسه امتحان هم حاضر شوند، کلاس به پایان میرسد. حدودا ۱۵ دقیقه زمان تا توزیع برگهای امتحان باقی مانده. بیتعلل و با تمام توان، سعی در استفاده حداکثری از این ۱۰ دقیقه زمان از سر گرفته میشود. هوا به گرمی میل نموده و کس را طاقت گرمای جانسوز محوطه دانشکده نیست.
بالاخره با گذشت تمام این فراز و نشیبها، تمام مشکلات و تنگناها، تمام اندوهها و خوشحالیها، تمام پیچشهای پیدا و پنهان امور، چراغ تنهاترین روز رسمی ترم ششم هم به خاموشی میگراید. حدود ساعت ۱۳:۰۵ تقریبا هیچکس در محوطه دانشکده حضور ندارد. این صحنه برایت آشنا نیست؟ کمی پیشتر آن را تجربه نکردهای؟ چه دنیای غریبیست و چه قدر این قلم با تمام تواناییهایش در توصیف اینگونه لحظات کمتوان است. دورهای به غایت سخت و عجیب، برای حداقل مدتی رو به پایان نهاده. با کمک گرفتن از بیتی از مولانا، سعیات در اتمام این نوشته و توصیف حداقلی شرایط این روزها را به نهایت میرسانی.
به امید…..
…..جز که تسلیم و رضا کو چارهای
در کف شیر نری خون خوارهای…..