وبلاگ شخصی

مشاهده و مکاشفه؛ میدان دید و تخصص‌گرایی

بعد از گذشت حدود ۱۰۰ روز از روزهای جراحی، نوبت به دوره حدوداً ۲۰ روزه روتیشن اورولوژی رسیده بود. سیر پیشروی روزهایش مثل این بود که بخواهی مسیر را با قطعه A Cielo Abierto از Ludovico Einaudi آغاز کنی تا در نهایت به قطعه Not That Simple از Yann Tiersen برسی؛ به همین سرعت، به همین آهستگی.

حسن روزهایش این بود که بعد از مدت کوتاهی، همه‌چیز برنامه منظمی پیدا کرد، کارشناس آموزش‌مان به شرایط واقف بود و هر نقطه ابهامی را به سرعت می‌پرسیدیم.

از دیگر ویژگی‌هایش این بود که دانشگاهمان در این دوره، رزیدنت نداشت. این یعنی ارتباط مستقیمی بین استاد و دانشجو شکل می‌گرفت. این ارتباط خصوصاً در مورد اینترن‌هایمان، بسیار بیشتر به چشم می‌آمد.

احتمالاً اگر روزهای عجیب زنان را طی نکرده بودیم، مواجهه اول و گرفتن شرح حال، خیلی سخت‌تر می‌بود اما شرایط به گونه‌ای پیش رفته بود که این دوره، پس از آن دوره باشد.

به طور کلی، حضورمان در سه نقطه جغرافیایی از بیمارستان محدود می‌شد. بیمارستانی که پیش‌تر فقط در روزهای سمیولوژی دوره فیزیوپاتولوژی تجربه‌اش کرده بودیم و محیطش بس غریب بود. هر چند که طولی نکشید که این غربت جایش را با قریبی عوض کند. بگذریم. سه نقطه‌ای که بین آنها آمدوشد داشتیم بخش، اتاق عمل و درمانگاه بود.

اتفاقاً روز اول را با اتاق عمل تجربه کردیم. برای مایی که هیچ تجربه‌ای از حضور در اتاق عمل این رشته نداشتیم، همه‌چیز جدید بود. مثل کودک تازه متولد شده‌ای فقط نگاه می‌کردیم؛ از تجربه حضور در عمل PCNL۱ بگیر تا TUL۲ و کمی هم چیزهای دیگر.

روزهای درمانگاه هم، با بیمارهای انبوهش شناخته می‌شد. جمعیت انبوهی در اتاقی کوچک حضور داشتند که اگر برای دقایقی سرمایش اتاق تامین نمی‌شد، حس می‌کردی درجاتی از کمبود اکسیژن را تجربه می‌کنی. با این حال، از آن روزها تجاربی به یادماندنی باقی مانده است.

اتفاقاً یکی از آنها، زمینه را برای جستجوی کوتاهی ایجاد کرد. حتماً شما هم متوجه شدید که با تخصصی و فوق تخصصی شدن گرایش‌های رشته‌های مختلف طب، هر پزشکی سعی می‌کند در حیطه کاری خودش عمل کند و مشکلات ارگان‌های دیگر را به متخصصین همان رشته‌ها بسپارد. این موضوع در مورد یکی از بیماران خیلی به چشمم آمد. بیماری که فارغ از مشکل اورولوژیکش، درجاتی از زردی را تجربه می‌کرد. زردی‌ای که حتی با نگاه کردن به چهره‌اش، قابل رویت بود…

جستجو را آغاز کردم. سوالم در آن زمان این بود که نکات مثبت و منفی این باریک شدن قدرت دید در بین تخصص‌های علم طب چیست. از بین مقاله‌ها، چند مورد را کنار گذاشتم. عنوان یکی از آنها Physicians’ Reports of Focused Expertise in Clinical Practice بود. دکتر Keating و همکارانشان در دانشگاه هاروارد، سعی کرده بودند در گزارش کوتاهی که طی سال ۲۰۰۰ به چاپ رسانده بودند، جوانب اینچنین سوالات را پوشش دهند. همانطور که انتظار هم می‌رفت در متن این مقاله به این موضوع اشاره می‌شد که متخصصین (Specialist) به واسطه دید متمرکز و بررسی‌هایشان حول موارد پیچیده، می‌توانند در موضوعات جزئی حیطه فعالیت خود، عملکرد بهتری نشان دهند. این موضوع اما با همان خطر مواجه می‌شود. خطری که پیش‌تر از آن گفتم و اصلاً همان محرکی برای جستجو شد. طبابت به‌طور متمرکز در رشته‌های تخصصی، مستلزم محدود کردن افق دید است. هرچه محدوده دید باریک‌تر باشد، توانایی بررسی جزئیات بیشتر است. این جزئی‌نگری – اگر به جزئی‌نگری محصور بماند – می‌تواند خطرساز شود. خطر نادیده گرفتن بیمار و پرداختن به بیماری و خطر بررسی تکست بدون توجه به کانتکست.

این جستجوها مدتی ادامه پیدا کرد. مقاله دیگری را باز کردم. مقاله‌ای مربوط به روزهای پایانی سال ۲۰۲۴ با عنوان In Defense of Generalists: Primary Care Observations Have Systematic Advantages. این مورد، مستقیماً سمت دیگر صحبت‌مان را گرفته بود. با مثال‌هایی ادغام شده با احتمال، از سناریوهایی صحبت می‌کرد که نبود یک دید جامع می‌توانست چیز مضری را مفید و چیزی مفید را مضر نشان دهد. گرچه که نویسندگانش فروتنانه و صراحتاً از محدودیت‌های کارشان – مثل سناریوهای تئوریک، ساده‌سازی‌های بیش از حد (Overly Simplistic)، سوگیری انتخاب (Selection Bias) و… – صحبت کرده بودند اما توجه با داده‌های آماری و مثال‌هایی که مطرح شده بود، ذهن را به فکر فرو می‌برد.

این جملات، یادآور نکته‌ای بود. این نکته که پایش سلامت جامعه، جز با همکاری همه‌جانبه کارکنان حیطه سلامت ممکن نمی‌شود. خیلی برایم جالب بود که از کجا به کجا رسیده بودم. فکرش را هم نمی‌کردم یک روز از درمانگاه روزهای آخر روتیشن‌مان، زمینه را برای این جستجو فراهم کرده باشد.

قرار گرفتن کلمات این جستجوها کنار هم، جملات دیگری را هم برایم تداعی می‌کرد. در قسمتی از مقاله دکتر Stovitz و همکارانشان، جمله‌ای وجود داشت که اهمیت به کارگیری تجربه و EBM۳ را در کنار هم متذکر می‌شد؛

For better or worse, what we see in clinics alters our knowledge and Judgments.

خوب یا بد، مشاهدات ما در کلینیک، دانش و تصمیم‌گیری‌هایمان را تغییر می‌دهد.

یادداشت‌هایم که از آن دو مقاله به انتها رسید، به یاد یادداشتی از دوست عزیزی افتادم. دوستی که مثل دوستان دیگرم، برای حفظ حریم شخصی‌شان، معمولاً از آنها نامی نبرده‌ام. برای این‌کار دلایلی دارم که درحال حاضر فرصت پرداختن به آنها نیست اما با این یادآوری، حیف بود که اینجا از او نامی نبرم. یادداشتش را بارها خوانده‌ام. بارها با او از آن صحبت کرده‌ام و نیز بارها و بارها آن یادداشت را به دوستانی معرفی کرده‌ام. مهدیار در نوشته‌ای با عنوان «از هم دور؛ تنهاتر می‌شویم» از تجربه‌ای می‌گوید که معمولاً در نتیجه جستجوگری بروز پیدا می‌کند. نتایجی که گاه ناگوار اند اما گاه گوارایشان، چیزی نیست که به راحتی از خاطر برود.

هرچند که آغاز این جستجو با قطعاتی از Einaudi و Tiersen همراه بود، پایانش به قطعه Until the Last Moment از Yanni شبیه‌تر می‌نمود. دیگر زمان پرداختن به کار دیگری بود. کاغذهایم را به گوشه‌ای منتقل کردم، خودکارم را کنار گذاشتم و با ثانیه‌های پایانی قطعه مذکور همراه شدم…

به امید…..


  1. Percutaneous Nephrolithotomy ↩︎
  2. Transurethral Lithotripsy ↩︎
  3. Evidence-based Medicine ↩︎

یادداشت‌های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *