وبلاگ شخصی

جستجو

دوازده هزار مسیر بی‌انتها

به بهانه حدود ۱۲ هزار دقیقه تدریس متمرکز در دوران دانشجویی

یکی از زمینه‌هایی که چند مرتبه در خصوص آنها یادداشت‌هایی نوشته‌ام و جسته و گریخته به آن اشاره کرده‌ام، موضوع تدریس و آموزش است (+/+). مقوله‌ای که در زمان اولین تجربه‌اش، تجمعی از احساس ترس، لذت، اضطراب، هیجان، امید و آرزو را تجربه می‌کردم. تجربه‌ای که اگر نبود، تقریبا هیچکدام از ارائه‌های کلاسی‌ام – خصوصا در طی ترم ششم – به مرحله اجرا نمی‌رسید (+). آن کلاس‌ها به نوعی زمینه آن ارائه دادن‌ها بود.

موضوعْ به یک کار متمرکزِ پراکنده دانشجویی در یک دوره حدودا یکساله مربوط می‌شود. متمرکزْ از جهت موضوع مورد بحث و پراکنده از جهت نمودار توزیع آن در تعداد روزها. تجربه‌ای که مقدارش به طور دقیق مشخص نیست اما به طور حدودی، بیش از ۱۲ هزار دقیقه می‌شود. چندان زیاد نیست اما بسیار برایم با ارزش است :)).


نامه‌ای به تو که به تدریس علاقه‌مند هستی

موضوع تدریس، زبان انگلیسی بود. فارغ از حس خوب معلمی، موضوع تدریس نیز، پیشبرد جلسات را دلنشین‌تر می‌کرد. هدف اصلی، آماده‌سازی سطحی از زبان انگلیسی برای شرکت در آزمون سراسری ورودی دانشگاه‌ها (کنکور) بود. سعی‌ام اما این بود که فارغ از آن سطح زبان مورد نیاز برای آزمون، به ابعاد دیگرش هم – تا آنجا که مقدور بود – بپردازم. این موضوع در بعضی کلاس‌ها بیشتر ممکن بود و در بعضی کمتر.

می‌خواهم برایت از تجربه آن کلاس‌ها بگویم. چون این یادداشت مبتنی بر تجربه شخصی است و نوعی “نامه به خود” محسوب می‌شود، ممکن است اکثر یا همه بخش‌هایش برایت کارایی نداشته باشد. در نتیجه اگر به نظر، بخشی به کارَت می‌آمد، آن را جدا کن و به عنوان یک پیشنهاد به آن فکر کن و اگر اینطور نبود، آن گزاره‌ها را نادیده بگیر و بگذر.

پیشاپیش بگویم که این نوشته قرار نیست تنها روش مجازی آموزش و یادگیری را مورد تعریف و تمجید و شرح و بسط قرار دهد. چون بیشتر تجربه‌هایم از جنس آن محیط‌هاست، پیشنهادها و نقل‌هایم بیشتر از آن طیف است. این موضوع نباید باعث سوگیری ذهنت نسبت به آموزش‌های حضوری شود. آموزش‌هایی که فوایدش را بهتر از من می‌دانی.


چرا و چگونه؟ مسئله این است!

جلسات در قالب کلاس‌های مجازی برگزار می‌شد. برگزار کردن کلاس به شکل مجازی، چندین فایده داشت که خودت بهتر می‌دانی. من فقط سعی می‌کنم آنها را کمی مرتب کنم. بزرگترین فایده این شیوه، صرفه‌جویی در زمان بود. خصوصا وقتی فرد روبه‌رو دانش‌آموز بود و من دانشجو. این شیوه باعث می‌شد هر دویمان از زمانمان بهتر استفاده کنیم. فایده دیگرش – که به نظرم جای آن در محیط دانشگاهی مغفول مانده است – ارتباط (در اینجا یادگیری) ناهمزمان (Asynchronous Communication) بود. بخشی از کلاس‌ها که به طور متمرکز و زنده (Live) برگزار می‌شد. قسمتی از آموزش هم به گفتگوهایی مربوط می‌شد که لزوما محصور در زمان کلاس‌ها نبود. سوالات و مباحثی که بعد از کلاس به ذهن‌هایمان می‌رسید و پرداختن به آنها فرآیند یادگیری را بهبود می‌بخشید. این موضوع شاید یکی از بهترین فواید یادگیری مبتنی بر ابزارهای دیجیتال در عصر حاضر باشد. یادگیری به این شیوه، ارتباط را به کلاس‌هایی که در زمان‌های مشخصی برگزار می‌شوند، منحصر نمی‌کند. چه بهتر از این که جریان آموزش، هیچگاه وقفه‌ای به خودش نبیند…..


تلاش‌هایی در راستای کامل شدن

از دیگر فواید این نوع ارتباط، پخته‌تر پاسخ دادن بود. در نظر داریم که پرسش و پاسخ‌هایی که در کلاس‌های درس مطرح می‌شوند، معمولا بنابر زمان و ظرفیت کلاس‌ها به نتیجه‌ای می‌رسند – که لزوما بهترین و کامل‌ترین پاسخ نیست. در طی این فرآیند – اگر زمان محدود باشد که معمولا چنین است – احتمالا فرصت کافی برای پاسخ دادن به پرسش‌ها به بهترین نحو وجود نخواهد داشت. حال اگر فرصتی فراهم شود که مدرس در زمان دیگری به پرسش فکر کند و به دنبال بهترین منابع برای پاسخ باشد، احتمالا موضوع هم برای خودش بهتر جا می‌افتد و هم برای فرد مقابلش. من هم سعی می‌کردم از این روش کمال استفاده را داشته باشم. طرح پرسش‌هایی که برای پاسخ به آنها زمان کافی برای فکر کردن وجود داشته باشد، تا حدودی خوبی به بهتر به خاطر ماندن مطالب یاری می‌رساند. لااقل در طی آن تجربه اندک، این موضوع را دریافته بودم و سعی می‌کردم از آن استفاده کنم.


مدیریت صحنه

مدیریت بهتر کلاس، از دیگر نقاط قوت این روش محسوب می‌شود. در کلاس‌های درس حضوری، اگر هر کس حتی کلمه‌ای با دیگری سخن بگوید، ممکن است در تمرکز افراد دیگر خلل ایجاد کند. در کلاس‌های مجازی اما، این مسئله وجود ندارد. اگر کسی واقعا بخواهد بر روی موضوع تدریس تمرکز کند – با شرط حضور در محیط مناسب – احتمالا قدرت بیشتری برای این کار خواهد داشت.


زمان ارزشمند است

در ابتدای این نوشته، صرفه‌جویی در زمان را به عنوان یکی از فواید این روش تدریس برشمردم. به نظر می‌توان در زیر مجموعه آن، به مدیریت بهتر ساعت کلاس نیز اشاره کرد. در کلاس‌های درس حضوری، به واسطه همان چالش‌های حفظ تمرکز که بالاتر ذکر شد، زمان از دست رفته معمولا بیشتر است. قسمتی از کلاس صرف حضور همه دانشجویان می‌شود. قسمتی به برقرار سکوت مربوط است. قسمتی هم به آماده‌سازی اسلایدها و یا تمیز کردن White Board کلاس. در کلاس درس مجازی همه این موضوعات از قبل حل شده است. نمی‌خواهم این حس از این نوشته القا شود که همه کلاس‌های مجازی خوب هستند و همه حضوری‌ها بد. همانطور که قبل‌تر هم اشاره کردم، چون بیشتر تجربه‌ام در خصوص امر آموزش در محیط‌های مجازی سپری می‌شد، از آن دست فوایدش – که سعی می‌کردم از آنها استفاده کنم – بیشتر نوشته‌ام. وگرنه همه از آموزش حضوری و حسن‌هایش مطلع هستیم.

به سبب جولان دادن ابزارهای دیجیتال در این سبک از آموزش، امکان برنامه‌ریزی بهتر فراهم می‌شد. می‌دانی چیست؟ این روش آموزش کمتر تحت تاثیر اتفاقات غیر منتظره‌ای که ممکن است برای هرکس رخ دهد، قرار می‌گرفت. اگر رویداد غیر منتظره‌ای هم پیش می‌آمد، امکان لغو کلاس و انتقالش به زمان دیگر، بهتر میسر می‌شد. به این معنا که دیگر آن هزینه زمانی رفتن تا محل کلاس – و فهمیدن اینکه مدرس نمی‌تواند در کلاس درس حاضر شود – متوجه فراگیرنده نمی‌شد یا با درجه آسیب کمتری قابل تحمل بود. همچنین چه کسی است که بتواند توانایی ابزارهای دیجیتال را – در خوش رنگ و لعاب جلوه دادن مباحث در شُرُف تدریس – منکر شود؟ مسلما جلوه‌های بصری و حافظه تصویری از مهم‌ترین ارکان آموزش هستند. نکته‌ای که شاید در این روزها کمتر به آن توجه می‌شود.


انعطاف؛ یک ضرورت ناپیدا

از دیگر فواید این دسته از ابزارها، خصوصیت انعطاف‌پذیری آنهاست. اگر بخواهی در آموزش حضوری در لحظه از اشکال هندسی استفاده کنی یا به سرعت از اسلایدهایت به سمت White Board نقل مکان کنی، احتمالا مدت زمانی را وقف ترسیم خواهی کرد و بخشی از آن را صرف پاکسازی تخته از نوشته‌های قبلی. حال در نظر بگیر که می‌خواهی همان کارها را در بستر دیجیتال انجام دهی. این امر – با شرط اینکه حداقل‌های لازم را در خصوص کار با ابزارها بدانی – بسیار پر سرعت‌تر و با دقت‌تر انجام می‌شود.


پنهان اما آشکار!

یکی از بهترین فایده آن کلاس‌ها برایم – همانطور که خودت بهتر می‌دانی – یادگیری بهتر برای خودم بود. برای همه ما پیش آمده که مبحثی را مطالعه کرده ایم و به خیال خودمان در بهترین سطح فهم از آن به سر می‌بردیم. کافی‌ست در موضعی قرار گیریم که بخواهیم آن مباحث را به دیگری آموزش دهیم. آنجا همان نقطه‌ای‌ست که متوجه می‌شویم فرض ابتدایی‌مان، چندان هم درست نبوده! تلاش برای آماده شدن برای آموزش دادن باعث می‌شود ذهنمان بهتر از قبل، پرسش‌هایش را مطرح کند. چون در آن حالت خود را در جایگاه فراگیرنده قرار می‌دهد و سعی می‌کند که پرسش‌های محتمل از طرف او را – کمی زودتر و قبل از کلاس درس – حدس بزند. این نوع روش طرح پرسش‌ها، ذهن را کاوشگر نموده و باعث می‌شود تا زمانی که دلیل محکمه‌پسند :)) نداشته باشد (+)، جستجو کردن را رها نکند.

از دیگر فواید آن کلاس‌ها، تمرین ارائه دادن مطالب بود. اینکه بتوانی با مطالعه یک مبحث، آن را بیاموزی یک مطلب است و اینکه بخواهی به فرد دیگری آموزش دهی، یک مطلب دیگر. در این بین، احساس نیاز به یک پل ارتباطی وجود دارد. پلی که بتواند بین دانسته‌هایت و فرد مقابل ارتباط برقرار کند. آن پل ارتباطی – که همان برقراری ارتباط (Communication) سازنده است – از بهترین مهارت‌های نرمی (Soft Skills) بود که آن کلاس‌ها، زمینه تمرین عملی‌اش را برایم فراهم می‌کرد. تمرینی که اگر نبود – همانطور که پیش‌تر توضیح دادم – بخش عمده ارائه‌هایم در دانشکده نیز با احتمال بالایی به مرحله اجرایی نمی‌رسید.

همانطور که می‌دانی، طیف رفتارها و نگرش انسان‌ها به غایت گسترده است. در یک کلاس درس، این طیف عظیم رفتاری روبه‌روی هم قرار می‌گیرند. این نقطه محل تمرین برای پرورش مهارت‌های بین فردی (Interpersonal skills) است؛ یعنی اینکه بدانی برای برقراری ارتباط موثر، تعامل و کار با افراد و گروه‌های متفاوت، چه روشی را در پیش بگیری. در اینجا نمی‌خواهم بگویم که تنها روش پرورش این مهارت، برگزاری کلاس‌های درس است. تو خود بهتر می‌دانی که این موضوع همیشه مقدور نیست و روش‌های دیگری هم برای تمرین وجود دارد. مقصودم این است که من سعی کردم از این کلاس‌ها در پرورش این زمینه کمک بگیرم. مسلما فراگیری این مهارت، تنها به این موضوعات محدود نمی‌شود.

از دیگر حسن‌هایش برایت بگویم. آن زمان که پرسش‌هایی به طور مکرر مطرح می‌شود. فرض کن که پرسش‌هایی را به طور جامع در کلاس صبحگاهت توضیح داده‌ای و هم‌اکنون – در کلاس عصرت – باید مجددا همان‌ها را برای گروه دیگری جا بیندازی. چه کسی از تکرار این عمل لذت می‌برد؟ فکر می‌کنم تنها یک معلم بتواند این کار را انجام دهد. منظورم از معلم چیست؟ آن که بیش از دیگران برای صبور و شکیبا بودن تلاش می‌کند. بگذار برایت مثالی بزنم.

مدت زمان مورد نیاز برای رشد بذر بامبو، بسته به گونه و شرایط رشد متفاوت است. در یک نگاه کلی، جوانه زدن دانه‌هایش می‌تواند بین ۲ تا ۴ هفته – یعنی یکماه – به طول بیانجامد. از سوی دیگر، احتمالا ۶ ماه زمان مورد نیاز باشد تا گیاهان جوان، ارتفاعی در حدود ۱۲ اینچ یا تقریبا ۳۰ سانتی‌متر پیدا کنند (+)! می‌بینی؟ یک کشاورز نمی‌تواند انتظار داشته باشد در یک شب بذری بکارد و صبح روز بعد از کاشت، صاحب یک بامبوی جوان باشد. این تلاش نیازمند صبر است.

همه این‌ها را گفتم که به چه نتیجه‌ای برسم؟ آموزش و یادگیری به مثابه بذرهایی هستند که در زمین افکار کاشته می‌شوند. این کاشتن نمی‌تواند در یک شب به محصول برسد. این موضوع مستلزم شکیبایی است. خصلتی که معمولا درجات کمالش را در آن “به واقع استاد”ها می‌بینیم.

موضوع شکیبایی، مسئله‌ای‌ست که متاسفانه کمتر در زمینه آموزش به آن پرداخته می‌شود. همه یک دانش‌آموز یا دانشجو را که به سرعت – در خصوص یک مطلب به احاطه نسبی یا کامل – می‌رسد را می‌ستایند و آن دانش‌آموز یا دانشجو را که در زمان مشابه، به همان نتیجه نمی‌رسد را مورد نکوهش قرار می‌دهند. به او علامت (Mark) کم‌کاری می‌زنند و نتیجه نه چندان مطلوب تلاشش را به تنبلی و سستی مربوط می‌کنند. هرچند که ممکن است – در مقایسه با دانش‌آموز یا دانشجویی که در همان مرحله ابتدایی به نتیجه مطلوب یادگیری رسیده است – تلاش و استقامت بیشتری هم به خرج داده باشد! فرآیند یادگیری برای طیفی از اشخاص سریع‌تر طی می‌شود و برای طیف دیگری کندتر. هنر معلم این است که شخصیت شاگردش را – حداقل تا حدودی – دریابد. اگر چنین نشود و اگر شاگرد هم نظر مدرس را برای خودش ارزنده بداند، هر کلمه‌ از صحبت مدرس – که حامل بار نه چندان مثبت باشد – می‌تواند زمینه را برای دلسردی فرد فراگیر به خوبی آماده کند. موضوعی که آقای بنجامین بلوم کوشید تا مفاهیم آن را با کمک همکارانش در قالب طبقه‌بندی بلوم (Bloom’s Taxonomy) ارائه دهد (+). برای شنیدن تلفظ درست کلمه تاکسونومی، می‌توانی از این لینک کمک بگیری.

طبقه‌بندی بلوم – منبع تصویر (+)

تو خود بهتر می‌دانی که بسیاری از مفاهیم دیگر باقی مانده اند که از حوصله این نوشته خارج هستند. من نیز به خوبی می‌دانم که اصلا نمی‌دانم. این نوشته در اصل یک “نامه به خود” و بهانه‌ای بود که کمی بیشتر بخوانم و از آن دغدغه‌‌ها – تا حد مقدور و با کمک خوانده‌هایم – برایت بنویسم. دغدغه‌هایی که اگر به آنها پرداخته شود، احتمالا بتواند درجه متفاوتی از امیدواری را در سطوح متفاوت به جریان درآورد.

از این دست نوشته‌ها ادامه خواهد داشت؛
به امید…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *