سیر در مقطع فیزیوپاتولوژی با این یادداشت به پایان میرسد (+). یادداشتی که خود به نوعی، شرحی بر “اولینها“ست…..
آن مرد با استریدور۱ آمد!
صبح روز چهارشنبه ۱۸ بهمنماه ۱۴۰۲، به سمت بیمارستان حرکت کردیم. همان بیمارستانی که قرار بود بخش عفونی را در آن بگذرانیم. هوای صبحگاه نسبت به روز گذشتهاش کمی گرمتر بود اما هنوز هم به سردی میگرایید.
برای رسیدن به بیمارستان باید از یک عدد خیابان که از وسطْ توسط تعدادی جدول جدا شده بود، میگذشتیم. بعد از عبور از آن خیابان، ایستگاه تاکسیها قابل رویت بود که در حال آماده شدن برای حرکت به مقصدهایشان بودند. بعد از آن هم وقتی از زیر تابلوی بزرگ “سیتی” میگذشتی – که روبهرویش تعداد زیادی ماشین پارک شده بود – بالاخره درب ورود نمایان میشد.
با حرکت به داخل و کمی گردش به راست، تابلوهای “پاویون اینترن – آقایان”، “واحد کتابخانه” و “واحد آموزش” قابل مشاهده بود. مقصد اولیه ما هم همان واحد آموزش بود تا در قدم اول ساعت ورود و امضا را وارد آن لیست حدودا ۱۰ نفره کنیم و در قدم دوم در گروههایی که توسط واحد آموزش اعلام میشد، به بخشهای مربوطه مراجعه کنیم. اولین بخشی که ما برایش تقسیم شده بودیم، جراحی مردان بود. با تعدادی از نفرات گروه که در محوطه حضور داشتند، به آن بخش واقع در طبقه دوم بیمارستان مراجعه کردیم. آقای مسئولی که قرار بود راهنمای ما باشند در بخش حضور نداشتند و ظاهرا قرار هم نبود حضور داشته باشند. در نتیجه مجددا به سمت واحد آموزش به راه افتادیم تا شاید بتوانیم مجددا به بخش عفونی مردان – که همان بخش دیروزمان بود – برگردیم. نهایتا همین اتفاق افتاد.
طبق برنامه روز گذشتهمان، او و من هر دو برای کامل کردن شرح حال روز گذشته به سمت بیمار تخت شماره ۱۵ حرکت کردیم. “او” دوست عزیزیست که آن روزها باهم همگروه شده بودیم. بعدها برای دوره استاژری، گروهبندیها طوری انجام شد که دیگر همگروه ماندن مقدور نبود. قبل از ورود به اتاق، تمامی موارد ROS۲ را آماده کردیم تا در زمان پرسش سوالها، وقفهای در کار ایجاد نشود. آن آقای حدودا ۸۰ ساله، خیلی خوشاخلاق بود. با آنکه دیروز حین اخذ شرح حال، دچار استفراغ شده بود و عملا در حال پرسش سوالهایی حدودا تکراری بودیم، با متانت کامل به سوالات پاسخ داد. سعی کردیم تا جایی که ممکن است همه موارد را در برگه شرح حال وارد کنیم. یک تیم بینظیر و یک همکاری دلچسب شکل گرفته بود. این درحالی بود که قرار بود او برای انجام کاری اصلا به بیمارستان نیاید اما خوشبختانه آمد و آن همکاری فراموشنشدنی شکل گرفت.
نهایتا با ثبت V/S۳، تقریبا میتوان گفت اولین شرح حالی بود که به کاملترین و بالغترین شکل خودش رسیده بود. لااقل برای ما اینطور بود. هر دویمان هم متوجه این موضوع بودیم و سرمست از این حالت به سمت ایستگاه پرستاری برگشتیم.
حین برگشت به سمت ایستگاه پرستاری، همراه بیمار تخت شماره ۹ با حالتی سراسیمه به سمت آن او حرکت کرد. گویا سعی داشت خبر از ایجاد یک تنگی نفس شدید از سمت بیمارش را بدهد. هر دو به سمت آن بیمار حرکت کردیم. دیسترس تنفسی شدید چیزی بود که حتی اگر وارد اتاق هم نمیشدی، باز هم قابل درک بود! دوان به سمت ایستگاه پرستاری حرکت کردیم. یکی از کادر بیمارستان – که طی دو روز گذشته با وی آشنا شده بودیم – از حال بیمار آگاه بود. زیر لب میگفت که احتمالا همراه بیمار به بیمار اجازه سیگار کشیدن داده است. به فاصله یک یا دو دقیقه بعد به سمت اتاق آمد. حدسش درست بود. بیمار بعد از کمی سیگار کشیدن، دچار این وضعیت شده بود. از قبل هم به جز تعدادی مغز پسته، Intake ای نداشت. به سرعت ماسک اکسیژن برایش مهیا شد. قبل از رسیدن آن ماسک، پالساکسیمتر عدد ۶۰ را نشان داده بود! بدن بیمار به شدت سرد بود و بعد از دفعه اول، دیگر پالساکسیمتر نتوانست عددی را اندازه بگیرد.
هر چقدر برای گرم کردن دست بیمار تلاش کردند، بی فایده بود. نهایتا با گذشت چند دقیقه، دستگاه مانیتورینگ در اتاق مهیا شد. آن را روشن کردم. اکسیژن سنجش را به کادر حاضر دادم و لیدهایش هم به سینه بیمار چسبانده شد. اعداد خود از نمایان شدنشان شرمسار بودند. وضعیت اصلا جالب نبود. به آن وضعیت باید حال همراه بیمار را هم اضافه کرد. در اکثر دقایق هیچ تغییری در چهرهاش نشان نمیداد اما گاهی هم دفعتا شروع به گریه میکرد. در یکی از همان دفعهها، بیمار به آهستگی از زیر ماسک گفت “چیزی نشده که”. حقیقتا آن میزان از قوت نفس در آن شرایط حیرتانگیز بود. با اینکه وی از وضع ناجالبش آگاه بود، این نباختن روحیه کاری بود که کلمات از بیانشان عاجز هستند.
تو خود محاسبه کن اولین شرح حالت با یک همکاری تیمی بینظیر تقریبا تکمیل شده باشد و از این حالت سرمست باشی و به فاصله چند دقیقه این اتفاق بیفتد، آیا کلمهای هست که حال کنونیات را بیان کند؟
قبل از اینکه مانیتورینگ آغاز شود، فشاری که توسط او از بیمار گرفته شد، ۱۰۰ بر ۷۰ میلیمتر جیوه بود. این در حالی بود که دستگاه مذکور فشار را ۱۲۰ بر ۴۵ میلیمتر جیوه اعلام میکرد و این یعنی دستگاه هم در حال خطا دادن بود.
قبل از اینکه رگگیریها به پایان برسد، هر دویمان سمع بیمار را انجام دادیم. Stridor به حدی واضح بود که حتی از قواعد ریه هم به گوش میرسید.
کمی هم Wheezing در نقاط مختلف وجود داشت. در سمت LUQ۴ کمی کاهش صدا وجود داشت و به حساب همین موضوع، برای بیماری که به شدت دهیدره بود، Lasix یا همان Furosemide تجویز شده بود! وقتی علت را از پرستار جویا شدم، او نیز متعجب بود!
به فاصله چند دقیقه، چندین رگ از بیمار گرفته شد. چه رگگیری دشواری بود! مثل اینکه بخواهی در دل کویری، از چاهی که مدتهاست رو به خشکی گراییده، سطل آبی را بیرون بیاوری. در تلاش ابتدایی هیچ خونی خارج نشد. با مهارتی که آن پرستار داشت و با مانوری که چندینبار انجامش داد، نهایتا از یکی از رگها خون خارج شد. بعد از آن به فاصله چند دقیقه، تلاش برای گرفتن ABG۵ انجام شد. هر چقدر از طریق دستش اقدام کردند، خونی خارج نشد. نهایتا با اخذ نمونه از سمت شریان Femoral کمی خون برای تستهای مربوطه اخذ گردید. من تازه در همان زمانها متوجه شدم که بیمار Known Case ایدز بود! این را از احتیاط بیش از اندازه پرستارها برای جابهجایی نمونه خون میشد حدس زد! یعنی آن حجم از احتیاط را قبلا ندیده بودم.
تا قبل از اینکه ما بیمارستان را به مقصد خانه ترک کنیم، زمزمههایی هم از لولهگذاری بیمار وجود داشت. دیگر اینکه نهایتا آن زمزمهها چقدر به حقیقت پیوست را نفهمیدیم.
ساعت حدودا ۱۲:۲۰ یا شاید کمتر بود. دیگر زمان رسیدن فرا رسیده بود. در کشاکش آن رفت و آمد ها بین تخت شماره ۱۵ و ۹، جملهای از سمت یکی از کادر حاضر مطرح شده بود. جملهای به شدت تفکر برانگیز. فحوای عینی کلام را دقیقا به خاطر ندارم اما مضمون آن، چنین شمایلی داشت؛
+ فکر میکنی زمانی که فارغالتحصیل بشی هم همینطور با مریضت رفتار کنی؟ همینقدر پیگیرشی؟
– امیدوارم…..
- Stridor ↩︎
- مرور دستگاهها یا Review of Systems ↩︎
- علائم حیاتی یا Vital Signs ↩︎
- Left Upper Quadrant (LUQ) ↩︎
- تست Arterial Blood Gas که پارامترهایی مثل اکسیژن، دیاکسید کربن و pH را در نمونه خون شریانی اندازهگیری میکند. ↩︎