وبلاگ شخصی

جستجو

کل‌نگری در بین جزءنگری‌ها

سفر در زمان همچنان با ترم هفتم و دوران مقدمات بیماری‌های کلیوی پیگیری می‌شود (+)…..



از اهمیت کل‌نگری در دنیای جزء‌نگر

نقلی بر روز چهارشنبه ۸ آذرماه ۱۴۰۲

ساعت ۶:۴۰ دقیقه صبح است. تا برگزاری آن جلسه روزانه Morning Report، حدود یک ساعت و بیست دقیقه زمان باقی مانده. با آماده‌سازی آب با دمای تقریبی ۱۰۰ درجه به مقدار لازم، یک عدد چای کیسه‌ای، مقداری نان و یک بسته حلوا شکری – از آنهایی که در بسته صبحانه توزیع می‌شود – پرونده صبحانه بسته می‌شود. ساعت حدودا ۷:۴۰ دقیقه شده و زمانی به آغاز جلسه باقی نمانده. با برچیدن بساط صبحانه و آماده شدن، حدود ساعت ۷:۵۰ دقیقه حرکت به مقصد آمفی‌تئاتر بیمارستان آغاز می‌شود. هوا اندکی سرد شده اما طبق تجربه روزهای گذشته، احتمالا تا ساعت ۱۱:۳۰ تا ۱۲ بیشتر دوام نمی‌آورد.

حدود ساعت ۸ با به‌کارگیری تمام ATP های باقی‌مانده از روز قبل و آنهایی که از صبحانه استخراج گردیده‌اند، بالاخره به آمفی‌تئاتر می‌رسم. درب کشویی خودکارش باز می‌شود. درب پشتی بسته است. در نتیجه چاره‌ای جز وارد شدن از ورودی مقابل نیست.

جلسه آغاز می‌شود. روند گزارش هر بیمار طبق روال گذشته طی می‌شود. اینبار با توجه به صلاحدید اساتید محترم، بحث و گفتگو پیرامون آن بیمار، کمی طولانی‌تر از گذشته انجام می‌شود به طوری که تقریبا ساعت ۸:۴۵ دقیقه تازه توضیح کیس ابتدایی به پایان رسیده است. بگذریم از اینکه در آن بین چندین بار صدایی از دستگیره درب پشتی به گوش می‌رسید. گویی کسانی قصد شرکت در کلاس را داشتند اما به دلیل قفل بودن درب، این موضوع امکان پذیر نبود.

نکته‌ای که در کلاس آن روز با بقیه روزها تفاوت داشت، این بود که در بین جلسه آن استاد عزیز به کلاس وارد شد. همان استادی که اولین کلاس از مقطع فیزیوپاتولوژی با تدریس ایشان آغاز شده بود. جلسه برای چند دقیقه رسما متوقف گردید و جزئیات بیماری مذکور، مجدد توضیح داده شد تا استاد در جریان امور قرار گیرند.

طمأنینه آن استاد در برخورد با کیس مطروحه، لذت‌بخش می‌نمود. از آن لذت‌بخش‌تر، اشراف استاد به جزئیات بیمار و بیماری بود. با توجه به اینکه رشته تخصصی ایشان، چیز دیگری است و با نظر به اینکه هرچه پزشکان بیشتر پزشک می‌شوند، مقطع دید آنها در رشته تخصصی‌شان باریک‌تر می‌شود، توجه آن استاد به بیماری‌های دیگر بس جذاب می‌نمود :))).

ساعت حدودا ۸:۵۰ دقیقه، کیس دوم در حال ارائه بود. بیماری که آن روز در بخش مراقبت‌های ویژه بستری بود و – به قول اینترن مسئولش که سراسیمه منتظر راهنمایی استاد بود – زمان زیادی تا آن آخرین دم و بازدم‌هایش باقی نمانده بود!! اولین‌بار بود که تجربه چنین گزارشی را انقدر از نزدیک شاهد بودم. با راهنمایی اساتید، کمی از نگرانی آن اینترن مسئول فروکش کرد. با توجه به نزدیک شدن زمان آغاز کلاس اصلی، در این بین تلاشی جهت بازکردن آن درب پشتی آمفی‌تئاتر انجام شد که متأسفانه به نتیجه‌ای نرسید. از طرفی توضیح کیس هم به اتمام نرسیده بود و تا آغاز کلاس هم کمتر از ۴ دقیقه زمان باقی بود :”)). در آن لحظات با برخاستن رزیدنت مسئول بیمار برای ارائه توضیحات تکمیلی، فرصت را غنیمت شمرده و با اندکی فاصله از پشت سرش، از درب مقابل خارج شدم. زمان سپری می‌شد و چیزی تا آغاز کلاس باقی نمانده بود. با پیمودن مسیر به مقصد طبقه ششم، بالاخره خود را رو به روی درب کلاس یافتم. با تاخیر چند دقیقه‌ای کلاس آغاز شد.

مباحث مطرح شده در جدول زمانی، تقریبا طبق برنامه پیش می‌رفت. در آن بین‌ها، زمانی که مدت کوتاهی تا پایان کلاس باقی مانده بود، نکته آموزشی امروز باز هم توسط استاد مطرح گشت. اینکه شما باید یاد بگیرید که با بالاتر رفتن مقطع تحصیلی‌تان، وسعت دیدتان به بیماری‌ها – لااقل آن اولیه‌هایش – کاهش پیدا نکند. استاد جمع حاضر را از اینکه مثلا یک نفرولوژیست تنها بر بیماری‌های کلیوی اشراف داشته باشد و نتواند اورژانس‌های اولیه پزشکی را مورد توجه قرار دهد، بسیار برحذر داشت. نکته‌ای که پیش‌تر حدود ساعت ۸:۴۰ صبح، به‌طور عملی مورد توجه قرار گرفته بود.

به ساعات پایانی کلاس نزدیک می‌شدیم. کلاس چهارشنبه، کمی متفاوت‌تر به پایان رسید. پایانی متفاوت من‌حیث اندیشه‌ای متفاوت…..

به امید…..

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *