گذر ایام، اسمهایی که میگذرند، نامهایی که باقی میمانند، ذهنهایی که به خاطر میسپارند…..
قبل از پرداختن به یادداشتهای مربوط به دوره بعد از مقطع کارآموزی (آن قلب زیبا)، قصد دارم کمی از قدرت کلمات برایت شرح دهم. قبل از پرداختن به نوشته اصلی، لازم است کمی مقدمهچینی کنم. مقدمههایی که ظاهرا با موضوع اصلی بیارتباط هستند اما پرداختن به متن اصلی مستلزم وجود آنهاست…
برداشت اول؛ مقدمهچینی
حقیقتش را بخواهی، این نوشته قرار بود یک شخصیت مهم را معرفی کند. اگر با سیر یادداشتهای وبلاگ همراه بوده باشی، دیدهای که به هزار و یک دلیل، شخصیتهای موجود در نوشتهها عمدتا به شکل سوم شخص آورده شدهاند. یکی از دلایلش حفظ حریم شخصی آنهاست. یک جنبه دیگر آن این است که مخاطب نوشته – گاهی بیآنکه خودش بداند – مخاطب قرار میگیرد. این موضوع در تصاویر شاخص هر یادداشت هم – تا حدود خوبی – رعایت شده. آن شخص ممکن است این نوشته را بخواند. ممکن هم هست اصلا متوجه این یادداشت نشود :”)… آنچه که مهمتر است اما، این است که آن یادداشت بتواند ذهن من و تو را اندکی در تعمق در فضای حاکم آن نوشته یاری رساند. این موضوع بخشی از هدف است. سبکی از نوشتن که بتوان با کمترین تعداد کلمه به کار رفته – به شرط روایی مناسب جملات – بهترین مفهوم را منتقل کرد. یعنی امید بر این است :”) حال آنکه تو خود دیدهای که کمتر نوشتهای در بین صفحات وبلاگ، کمتر از ۵۰۰ کلمه دارد.
برداشت دوم؛ اندر خم بار کلمات
احتمالا مواجهه بسیار اخیر با این موضوع، دلیل انتخاب این موضوع برای نوشتن باشد. کدام موضوع؟ حتما دیدهای که بهکار بستن دو کلمه متفاوت – که در ظاهر باهم شباهت دارند – تا چه میزان میتواند بر مفهوم انتقال یافته موثر واقع شود. اینکه یک لحن متفاوت، یک اشاره متفاوت، یک رفتار متفاوت تا چه میزان بر نتیجه نهایی تاثیرگذار است. برای مثال لطفا دو کلمه توسعه و پیشرفت را در نظر بگیر. در نگاه اول با دو کلمه مشابه رو به رو هستیم. اگر کمی با نگاه ریزبینانهتری بررسی کنیم، میتوانیم آن دو را از هم تفکیک کنیم. مثلا پیشرفت را در جلو رفتن و بهبود در یک بُعد بسنجیم و توسعه را دید کلی حاکم بر روند پیشروی تفسیر کنیم (+).
بیا متفاوت ببینیم (فکر کنیم)
موضوعی که در ادامه مطرح میکنم، نوعی برداشت شخصی است. برداشتی از نوشتهها و رفتارهای متفاوتی که در این مدت در فضای بیمارستان و خارج از آن، با آنها مواجه بودهام. پس میتواند درست یا نادرست باشد. اگر آن را چندان مفید فایده نیافتی، لطفا پیشاپیش عذرخواهیام را پذیرا باش.
آن زمان که Steven P. Jobs عبارت Think Different را برای کمپین تبلیغاتی کمپانی اپل انتخاب کرد، علیرغم اشتباه گرامری موجود در آن عبارت۱، همچنان بر نظرش استوار باقی ماند. شاید آن متفاوت دیدن بتواند در زمینههایی ما را نیز همراهی کند (+)…
آیا تا به حال به این موضوع فکر کردهای اگر بخواهی دو مفهوم مدرس و معلم را برای خودت تفکیک کنی، چطور این کار را انجام میدهی؟ آیا این دو هم مثل آن مثال بالا – علیرغم ظاهر مشابهشان – میتوانند باطنی متفاوت داشته باشند؟ با آموختههای این چند مدت اخیر، به نظر میتوانند.
مدرس در نقش صفت فاعلی میتواند درس دهنده معنا شود، اینطور نیست؟ آیا هر شخصی که درسی را ارائه میدهد، لزوما معلم هم هست؟ معلم – اگر به معنای حقیقی کلمه معلم باشد – پرورش دهنده است. آگاه کننده و راهنمایی کننده (مِنتور – Mentor) است. تا جایی که حتی میتواند در یک یا چند بُعد به عنوان الگو (Role Model) ایفای نقش کند…
آیا یک شخص – مثل یک استاد دانشگاه – باید دائما به شغل شریف معلمی مشغول باشد که وی را معلم بدانیم؟ یا مثلا یک رهگذر از مسیر موازی همراهمان – هر چند هم همراهیاش با ما کوتاه باشد – نمیتواند در نقش معلم برایمان ظاهر شود؟
این یادداشت بهانهای برای تشکر است. تشکر از شخصیتهایی که بدون هیچ چشمداشتی در بهبود روند رشد ما در طول زندگیمان درحال کوشش اند. برای دید بهتر، لطفا روند تحصیل را در نظر بگیر. مدرسین بسیاری را دیدهایم که زحمت زیادی میکشند تا مطالب را برای ارائه در کلاسها مهیا کنند. از سوی دیگر، تعداد معلمهایی که به معنای حقیقی کلمه استاد هستند، شاید چندان پرشمار نباشد اما چه کسی است که بهای گوهرهای کمیاب ژرفای اقیانوس را قدردان نباشد؟
وقتی سعی میکردم این جملات را مرتب کنم، به طور تصادفی به یاد آن متن تقدیری (Acknowledgement) افتادم که از طرف گروهی – کمی کمتر از دو سال پیش، در تاریخ ۷ دیماه ۱۴۰۱ – در جایی نوشته بودم. به نظر میآمد بتواند تکمیل کننده این نوشته باشد. متن اصلی کمی متفاوت بود. برای حفظ ساختار جمله، میبایست بخشی از آن را تغییر میدادم؛
We would like to extend our deepest gratitude to great teachers worldwide for their invaluable contribution to our intellectual growth.
ما میخواهیم عمیقترین سپاس خود را از معلمان بزرگ در سراسر جهان برای مشارکت ارزشمندشان در رشد فکریمان ابراز کنیم.
حال به نظر زمان خوبی باشد که دوباره به آن جمله ابتدای این یادداشت برگردیم؛
گذر ایام، اسمهایی که میگذرند، نامهایی که باقی میمانند، ذهنهایی که به خاطر میسپارند…..
- اشتباه گرامری موجود این بود که به جای استفاده از یک قید کنار فعل (Differently)، جابز ترجیح میداد که از یک صفت استفاده کند. ↩︎
2 پاسخ
سلام محمد جواد عزیز
خوشحالم که نوشته های وبلاگت رو میخونم. این نوع طرز نگاهت به اطراف رو خیلی دوست دارم.
امیدوارم به این روال ادامه بدی و در آینده هم از تو بخونم.
سلاام محسنجان
ممنونم، لطف داری به من.
امیدوارم سلامت باشی، مثل همیشه بنویسی و من هم بیشتر از نوشتههای شما بخونم.
به امید 🙂