از یک روتیشن جدید؛ این بار اورژانس داخلی
از سهشنبه و چهارشنبه ۱۱ و ۱۲ اردیبهشتماه ۱۴۰۳
بعد از روتیشن هماتولوژی، حال زمان آن بود که طبق برنامه پلکانی روتیشنهای داخلی، وارد اورژانس شویم. با زمینه اندکی از فضای اورژانس – که از دوره سمیولوژی به یادگار داشتیم – میدانستیم که محیط آنجا، مثل هیچ کجا نیست! یادداشت پیشرو کمی از آن روزها میگوید. یادداشت پیشرو یکی از “اولینها” است…..
برداشت اول
صبح روز سهشنبه هوا به شدت مطبوع است. امروز قرار است روتیشن جدیدی را آغاز کنیم. اینبار در اورژانس داخلی. به لطف توضیحاتی که روز گذشته – از گروه قبلیای که اورژانس را تجربه کرده بودند – به اشتراک گذاشته شده بود، شناخت نسبی مبنی بر شرح وظایف این دوره به وجود آمده بود. بعد از مورنینگ صبحگاهی به سمت اورژانس حرکت کردیم. از مسیر حرکت خودروها خود را به درب ورودی اورژانس رساندیم. با حرکت به سمت راست و گذشتن از کنار اتاق احیا (CPR)، به سمت چپ حرکت کردیم تا به بخش حاد ۱ برسیم. بعد از آشنایی خیلی سریع با اینترنهای این بخش، خیلی سریع شروع به اخذ علائم حیاتی یا Vital Sign یا (V/S) ها نمودیم. به هر نفر حدود دو یا سه بیمار میرسید.
با گذشت زمان اندکی، اتندینگ محترم هم به اورژانس رسیدند. کمی به سلام و احوالپرسی و شرح وظایف و معرفی دستیاران حاضر پرداخته شد. بعد از زمانی، دیگر V/S ای – اخذ نشده – باقی نمانده بود. در آن بین، گفتهها حاکی از آن بود که در شرح وظایف فعلیمان سنجش قند خون (BS) هم وجود دارد. در نتیجه ما که هیچ چیزی از نحوه کار با کیت گلوکومتر و لانست نمیدانستیم، پشت سر اینترن حرکت کردیم تا از آموختههایش بیاموزیم.
بار اول به دلیل اینکه زمان کافی برای خشک شدن رطوبت پد الکلی داده نشده بود، دستگاه خطا داد. ثبت درخواست کیت و لانست با کامپیوتر ایستگاه پرستاری تا تحویل آن از داروخانه، خود نیازمند کلاس درس بود! در نتیجه مجددا با روانه شدن پشت سر اینترن گروه، سعی کردیم یاد بگیریم. با وارد کردن کد مربوط به پزشک، دریافت مجدد کیت و لانست، ضد عفونی کردن نوک انگشت سوم بیمار و بالاخره ثبت عدد قند خون، از منظر تئوری با نحوه کار آنها آشنا شده بودیم.
هنوز چند دقیقه نگذشته بود که ما را برای کشیدن لام خونی یا Peripheral Blood Smear یا همان PBS به سمت آزمایشگاه پاتولوژی روانه کردند! همان جایی که اگر از درب اورژانس وارد شوی، سمت چپ و در انتهای سالن قرار گرفته است. رمز عبورش را که بیشتر به یک شکل هندسی میمانست، از قبل وارد کرده بودند. در نتیجه به سرعت وارد شدیم. از خوشبختی ما بود که اینترن دلسوزی آنجا حاضر بود که به ما آموزش دهد. البته که از حضورمان – آن هم در روز اول – تعجب کرده بود اما تا آخرین لحظه کشیدن لام و رنگ آمیزیاش، همه را به ما نشان داد. بعدها متوجه شدیم که او دوست عزیزی خواهد شد که دو روتیشن از روتیشنهای داخلی را با او خواهیم داشت.
با آمادهسازی لام و ثبت چندین و چند تصویر و سپس به کارگیری روغن و ثبت تصویر ×۱۰۰، بالاخره زمان آن رسیده بود که به حاد ۱ مراجعت کنیم. روز اول با اولین تجربه PBS کشیدن و یادگیری تئوری چک قند خون به پایان خود نزدیک میشد.
برداشت دوم
روز چهارشنبه – حوالی ابتدای مورنینگ – اینترن گروه با اشاره به من فهماند که به گفته رزیدنت، استاژر باید به اورژانس مراجعه کند. امروز روز حضور همان استاد بود. هنوز لبخند خوشحالی به علت حضور ایشان محو نشده بود که گفته شد باید به اورژانس بروی ://. چارهای نبود. حرکت کردم.
تقریبا تمام تختها نیاز به اخذ V/S داشتند. با تقسیم تختها توسط اینترن گروه، شروع کردم. به تخت سوم که رسیده بودم، استاد هم حضور پیدا کردند. سرعت را بالاتر بردم و با تجمیع نوشتهها، ساعت اکنون حدودا ۹ بود.
در این بینها گفته شد فلان بیمار را از نظر BS بررسی کنید. من هم تا بهحال تجربهای در این زمینه نداشتم. با حالتی که انگار به عنوان تجربه هزار و یکم این کار را انجام میدهم، به سمت او حرکت کردم. از این روزها آموخته بودم که هرچه کاربلد تر نشان بدهی، هم خودت آرامتری، هم بیمار. کار هم به نحو بهتری به سرانجام میرسد. البته با این شرط که از قبل – زمانی که کسی آن پروسه را انجام میداد – به خوبی با نحوه انجامش آشنا شده باشی.
سیستمیکوار، درخواست کیت و لانست ثبت شد. آنها را از داروخانه تحویل گرفتم، یک پد الکی برداشتم و به سمت تخت بیمار حرکت کردم. بسته پد الکلی را از محل علامتش باز کردم. لانست را آماده نمودم و در میانه انگشت سوم – همانطور که قبلتر آموزش دیده بودم – به سرعت آن را حرکت دادم. کیت را به خون خارج شده آغشته کردم و عدد ۴۳۱ به عنوان اولین اندازهگیری BS به ثبت رسید. عدد نمایش داده شده ترسناک بود اما انجام موفقیتآمیز این عمل لذتبخش مینمود. حالت غیر قابل وصفی که نمیدانی الان ناراحت باشی یا خوشحال.
بعد از آن، چندین نوبت فرصت راند کردن بیماران با استاد به وجود آمد. روز معلم بود و فرصت تبریک گفتن و بگو و بخندهایی بین استاد، رزیدنتها و اینترنهای بخش به وجود آمده بود. استاد چندین CT-scan را برایمان توضیح دادند. طبق موضوعاتی که روز قبل مشخص شده بود، توسط یکی دیگر از رزیدنتها، از رزیدنت دیگر آن روز درخواست شد که کلاسی برایمان برگزار کند. او جوان خوشچهرهای است که سال اول دستیاری تخصصی طب داخلیاش را میگذراند.
پشت سر وی به سمت بوفه بیمارستان حرکت کردیم و با دعوتمان به صرف بستنی، مقدمات رقم خوردن یکی از خاطرهانگیز ترین کلاسهای تمام این روزها فراهم شد.
بعد از دقایقی و تماسی که توسط اتندینگ محترم با ایشان برقرار شد، مجددا به سمت اورژانس روانه شدیم. چندین BS و V/S دیگر هم اخذ شد و مقداری زمان هم صرف انتقال تجربه از سالبالاییهای حاضر به وجود آمده بود. به قول یکی از آن دوستان عزیز، روز اول با تجربه کشیدن PBS، روز دوم با تجربه اخذ BS و احتمالا روز سوم هم با تجربه اخذ S همراه میبود. رفتهرفته تحلیل میرفتیم :)).
بعد از بیمارستان، به سمت درمانگاه حرکت کردیم و حدودا هر نفر سه یا چهار شرح حال هم گرفتیم. ثبت این خاطرات خوش، هم جذاب است و هم ترسناک. جذاب از این جهت که تجربههای بیمانندی در حال شکلگیری است و ترسناک از این جهت که زمان – بیرحمانه – در حال سپری شدن است.
به امید…..